غرقه



دلتنگی های آدمی را
باد ترانه ای می خواند
رویاهایش را
آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
و هر دانه ی برفی
به اشکی نریخته می ماند.

سکوت
سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشقهای نهان
و شگفتی های بر زبان نیامده.

در این سکوت
حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو
و من

برای تو و خویش
چشمانی آرزو می کنم
که چراغ ها و نشانه ها را
در ظلماتمان
ببیند

گوشی
که صداها و شناسه ها را
در بیهوشی مان بشنود

برای تو و خویش، روحی
که این همه را
در خود گیرد و بپذیرد

و زبانی
که در صداقت خود
ما را از خاموشی خویش
بیرون کشد
و بگذارد
از آن چیزها که در بندمان کشیده است
سخن بگوییم.

مارگوت بیکل

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر