رد پا - بیست و دو

از سر کنجکاوی پی ات نرفتن،
که این پایان تو ست

از پی مرهم بدنبال ات نرفتن،
که این سطحی دیدن تو ست

از سر عشق و دوستی و محبت به دنبال ات رفتن،
از سر گذشتن،
از سر رهایی و بدست نآوردن،

درد و درمان در خود ما ست

می توان دو راه متفاوت رفت،
می توان دو سبک متفاوت فکر کرد،
می توان دو متفاوت را خواست،
اما یکدیگر را دوست داشت
و
از صمیم قلب عشق ورزید

لزوم هم راهی، یک فکری و یک سلیقه گی
توهمی یست، بی معنا.


همه چیز را تا نجوییم
نمی یابیم؛
اما تو را تا نیافته بودم

نمی جستم


رد پا - بیست و یک

آیا این ما نیستیم که به هر چیزی روح می دیم؟ با تمرکز بر اون، با هویت قائل شدن برای اون؟ این ربات چوبی ه به تنهایی فقط یه ربات ه ولی پرورش اون توسط ما ه که برجسته و روح دارش می کنه. 
یا اون تپه ه در کرمان که نزدیک ترین نقطه کره زمین به خورشید ه. اون نقطه پدیده خاصی نیست. برجسته کردن آدم ها ست که به اون مفهوم خاص می ده. کلی توریست رو مشغول به خودش می کنه که بیایند و این رو ببیند.
تمرکز و روح بخشی مون رو صرف چه چیزهایی می کنیم؟

رد پا - بیست

کورت کوبین: شهرت اصالت رو از من می گیره

رد پا - نوزده

کورت کوبین برای عطر دوست دختر اش هم آهنگ درست کرده

رد پا - هجده

زبان ی
آنچنان زیبا بیان کننده



جان و جهانی
که با هر کلام ات روح تازه می گیریم
شکفته می شویم
کلامی ست آشنا
گشایش است
همه چیز است

بی او، پرسه زنانیم در کوره راه ها
نفهمیده

میدانم
کوتاهی بزرگ یست نامیدن ات، زبان
که فرای اینانی

رد پا - هفده

باید بگذری، تا از هر مرحله به مرحله بعدی راه ات دهند

رد پا - شانزده

ببین بی دغدغه ی آماده بودن یا نبودن شنونده شروع می کنه به نواختن. نامجو رو می گم. شنونده ای که باید، خودش می گیره. و شاید اصلا برای شنونده نمی زنه. برای خودش می زنه. اصلا خودش رو حفاظت نمی کنه. اصلا گویا از قضاوت مردم و قفس هایشان گذشته. یعنی دیگه هیچ اثری بر اونها نداره

رد پا - پانزده

همه بدنبال تکه ای از وجود تو اند
تکه که از آن خود کنند
تکه ای که به آن آرام گیرند

هر تکه ای را بر خود حرام کرده
به تماشایت نشسته ام

نخواهم خواست تکه ای را
که مرا به خودش مشغول کند

تکه ای که نه خود حقیقت است
نه خود حاوی ارزشی ست
هر آنچه دارد، از تو دارد
از تعلق اش به تو
و چه ابلهی ای
تو را وا نهادن
و به تکه ایت مشغول گشتن
آرام گشتن
فراموش کردن

طلب تکه ها
کور کننده است

رد پا - چهارده

نالایق در برانگیختن روحت
بی ارزش، عقیم و ناتوان در برانگیختن جسمت

رد پا - سیزده

اون چه درکی ه که باعث می شه توهین ها برای آدم طبیعی نشه؟ ظلم ها طبیعی نشه؛ حرمت شکنی ها طبیعی نشه، کشته شدن یک انسان طبیعی نشه
توروخدا نذارین طبیعی بشه!نذارین گوشاتون عادت کنه...

رد پا - دوازده

جبر؛ اجبار. "ارادی بودنی نیست؛ شکستنی نیست..." می بینی در همه اینها داره بودن رو جدا از هم فرض می کنه با چیستی های مختص خودشون. این دو تا بودن وقتی فارغ از هم ("فارغ از ترس از دست دادن و طمع بدست آوردن") کنار هم قرار می گیرن، بطور اجباری به هم جذب شدن و برای هم احترام قایل شدن. اراده ای در کار نبوده. خاصیت این دو چیستی این ه.
همین رو جای دیگه هم می گه. اونجا که حرف از جدی بودن می زنه. اینکه "هر چیزی تنها وقتی جدی ست، که جدیست، نه قبل و نه بعد از آن". میبینی، اینجا هم باز این فارغ بودن رو داره راجع بهش حرف می زنه. می گه وقتی چیستی من، چیستی تو رو جدی یافت، جدیت وجود داره، نه قبل و یا بعداش. هیچ اراده ای در میان نیست. حرف مسخره ایست که بگوییم بیا صمیمی شویم. صمیمیت خاصیتی ست که ممکن است بین دو چیستی در اثر مجاورت هم بوجود بیاد، یا نیاید. ارادی و اختیاری نیست.
حالا سوال اینه که چه درکی داره باعث این می شه که ما این ها رو ارادی ببینیم؟
اصلا آیا اینها جداً خاصیت اند؟ و اراده ناپذیر؟
اراده کجا اثر داره؟

رد پا - یازده

جبری نگری نیست؟

رد پا - ده

این بودن الآن تو هم نباید در ذهن من تبدیل قالبی از تو بشه. هر لحظه "ما" ای جدید در تولد است که سخن از چرایی و چگونگی تغییرات منتهی شده به این بودن فعلی، اساساً بی مفهوم ه. بسیاری ش رو خودمان هم اصلا ازش بی اطلاع ایم. فقط می تونیم حرف از این بزنیم که چه درک هایی در ما روشن شد ه؟ به این نزدیک شدن بیشتر ما هم نباید چسبید

رد پا - نه

مییبینی، به یه دیدار چقدر مفاهیم عمیق در من پدید آورد. شاید به این دلیل که فقط با او به دیدن می نشینم! اگر با همیشه اینگونه هشیار باشم، عاشق جهان باشم، آن موقع همه چیز پیشبرنده نیست؟ من خیلی از چیزها و انسان ها رو با پیشفرض غیر عمیق بودن اصلا نمی بینم. یا بدلیل گره نخوردگی احساسی با آنها. فیس بوک و رد شدن از پست های افراد بدون خواندن؟ و شاید من به دنبال حقیقت در بین این گفتگوها نیستم. یا آن نوع حقیقتی که من طالب اش ام را در این گفتگوها نیافته ام. شاید باید چشم دیدن حقیقت، در میان این گفتگوها را بدست آورم

رد پا - هشت

من این باور ها رو ذهنی دارم. هنوز به مقام نرسیدم. هنوز وقتی آگاهی ی در لحظه ام کم می شه، دیگه نیستند. هنوز بیشتر در مقابل تو هستند

رد پا - هفت

چقدر جالب که خودش رو عامل نمی دونه. یعنی سعی می کنه رشد بکنه و خودش رو رشد بده و بعد "بودن" حاصل شده رو در بستر جهان به نظاره می نشینه. من بجای این کار احتمالا دارم "بودن"هایم رو رشد می دم. یا بخواهم دقیق تر بگویم تصور "بودن"ام در ذهن خودم و بقیه رو دارم رشد می دم. رشد دادن خود آدم، خیلی دقیق مشخص نیست که چه تاثیری روی بودن ما می ذاره، باید دقیق نشست و دید. این می شه که در جواب می گه "ارادی بودنی نیست؛ شکستنی نیست؛ اجبار (خوب) چیستی تو و من و درک منتهی به رشد ه" میبینی بوضوح داره این رو انتقال می ده. یا اونجا که می گه "هر چیزی تنها وقتی جدی ست که جدی ست، نه قیل و نه بعد از آن"

رد پا - شش

قسمت نیست! چی! قسمت چی ه. همه چیز تلاش خود من ه. من این تلاش رو وا نمی نهم! آنچه قسمت بودن یا نبودن را مشخص می کند، نه بیان این لفظ، که بینشی می طلبد. بینش اینکه کاری که قصد انجامش را داری چگونه اثری خواهد داشت. و این بینش که این انرژی که می گذاری به شوره زار خواهد رفت یا به کشت زار. مهم خدمت به خالق است. باید از خود گذشت و از دید خالق جهان را دید.
واقعا از خود باید گذشت؟
چالش همیشگی؛ اصلا مگر قابل تعیین است که هر عملی چه اثری خواهد داشت؟ کدام اثر بخش تر است و کدام بی اثر تر. اصلا این نباید باشد که باید فارغ از چرایی آن کاری را کرد که وجودمان می طلبد؟
همان چالش همیشگی؛ عدم مداخله خود مداخله ایست. ما به محض وجود اثر گذاریم. مگر اینکه دیگر وجود نداشته باشیم...

رد پا - پنج

به شخصیت رسیدن و بعد از شخصیت عبور کردن و به بی شخصیتی رسیدن. من هنوز به گفت نرسیدم که الآن خواسته باشم از گفت بگذرم و به بی گفتی برسم. من هنوز اصلا نمی دونم گفت چی هست، چه لذتی داره که حرفم در مورد کنار گذاشتن اش معنی داشته باشه! چی رو دارم کنار می ذارم؟ چیزی که اصلا نمی دونم چی ه؟؟!! اصلا خودش رو نمی دونم چی ه که حالا ضد اش رو درک کنم!!

رد پا - چهار

"علم و دانستن به نظر من ارزشی نداره. اینکه زیاد بدونم. من چیزهایی رو که بهشون تعلق خاطر دارم به حافظه خواهم سپرد و مابقی از یاد خواهند رفت. خوب بگذار بروند!!"

رد پا - سه

هلو رو بخور. حتی تعمداً بخورش. آخه دلیلی که نداره این نخوردن، صرفاً یه حسه. که می شه بر طرف اش کرد. همین طور ترس ها. سعی کن ترس هایت رو بیابی و در دلشان بروی. آنگاه خواهی فهمید که واقعا ترس ناک نیستند.

رد پا - دو

من دلم برای مینو واقعا تنگ شده

رد پا - یک

وجود آدمی هم سطح بندی دارد. سطوحی از وجود آدمی هنوز نیاز به نوازش دارند. حتی اگر بر فلک الافلاک در سیری، باید به سطوح دیگر هم رسید. بنابراین بسیار محتمل است که در یک سطح، عدم پاسخ دادن به ایمیل ها پذیرفته شوند، در سطح دیگر دردآور باشند. و یا هر حالت ممکن دیگر. بنظرت سطوح دیگر می توانند از سطوح پایین تر هرچه بیشتر رها شوند؟