Perfection

امروز شنیدم اسرائیل موفق به ساخت دستگاهی شده که با تنفس در اون تا 83% موارد می تونه سرطان ریه رو تشخیص بده.
طبق معمول ذهنم درگیر شد که خوب این که 100% نیست به چه دردی می خوره؟! بعنی به اونی که جواب منفی می ده آخرش معلوم نیست! و باید بره تست دیگه ای بده که مطمئن بشه.
خوب بهم نخندین ولی جداً جالب ه هااااا که ذهن کمال طلب من چقدر اشتباهات فاحش مرتکب شده! حتی این رو درک نکرده که خوب 17% خطا داره که داره!، چرا از 83% دیگه ای که کار می کنه صرفنظر می کنی؟!! بود این دستگاه که بهتر از نبودش ه که!!
و نخوانیم کتابی که در آن باد نمی آید...


- چه شگفتی انگیز است وقتی حس می کنی قوای تمییز ات فعال شده اند! تعفن تک جمله ای از کتابی کاریم کرد که نخوانده کنارش نهادم

کشان کشان

چون جوجه پرنده ای تازه از تخم بیرون آمده،
- با پر و بال خیس، ضعیف، لاغر و تلوتلو خوران -
هنوز ضعیف و شکننده ام.
- دیده ای کُلیدن هایشان را موقع راه رفتن؟ -
بی تاب مقاومت؛ آسیب پذیر
اما مصمم

قبل از شروع یک کار، یک کتاب یا یک زمینه جدید

قبل از هر شروع جدیدی، اول خودت را و طلب ات را "میزان" کن. اگر همینطوری شروع کنی، همینطوری هم رها خواهد شد. قبل از هر چیز باید انرژی های مربوط به آن کار را در خودت بیدار کنی. باید مسیری که قرار است طی کنی را تا حدی شناخته باشی؛ و از بابت stable بودن کارهای دیگر ات مطمئن شده باشی. از بابت طلب هایت به آن موردهای دیگر اطمینان حاصل کرده باش. مطمئن شده باش که فرآیندهایش تا حد زیادی تدوین شده اند و مراقبت هایی ویژه برایشان در نظر گرفته ای. مطمئن شده باش که آن کارها با گذر زمان بخوبی پیش خواهند رفت. حال، کار جدید دیگر را اضافه و شروع کن.

- این نوشته کوتاه رو، خیلی کوچولو، کنار یه برگه نوشته بودم. یادم نیست کی، ولی الآن که داشتم وسیله ها مو جمع و جور می کردم دیدم اش و گفتم شاید خوب باشه اینجا بذارمش

يك لحظه اي كاش مي توانستم

«خورشید را گذاشته،
می خواهد با اتکا به ساعت شماطه دار خویش
بیچاره خلق را متقاعد کند
که شب
از نیمه نیز بر نگذشته ست.»
- احمد شاملو

لغت نامه دهخدا

- بخط خودش

آوا یا آیدا؟

آهنگ بعضی کلمه ها اینقدر بخوبی بیان کننده مفهوم خودشونن که واقعاً آدم انگشت به دهن می مونه. به این فکر می افتم که چقدر خود یک مفهوم و خصوصیت هاش، توی بوجود اومدن یه کلمه (با همه خصوصیت هاش، مخصوصاً آوا ی خاصش) موثر بوده! نه آیا که این یه روند طبیعی بوده که طی شده؟ یعنی احتمالاً آدم اون اول ها که کلمه ای برای بیان یه مفهوم نداشته سعی کرده تداعی های خودش رو از اون مفهوم به بهترین نحوی که می تونه در قالب صداهایی که به مرور کلمه رو ساختند بیان کنه... خیلی جالبه هاااااا! بعد، از این زاویه که می بینم بیشتر هیجان زده می شم تا انگشت به دهان:دی

مثلاً fluctuate !! نه، جداً شما وقتی این کلمه رو می خونین یاد موج و نوسان و پایین و بالا شدن نمی افتین:دی
آهنگ این کلمه فقط برای من اینقدر بخوبی یادآور این مفهوم موج و اینا ه یا برا شما هم همین طور!؟

برگه های سوخته - دو

باطن هر کسی را، چشم بینا تواند دیدن. چشمی که دردی کشیده است.
چونان که می گویند:

"میان ِ قطار اشتران، شتر مست پیدا باشد - از چشم و از رفتار. هر چه ریشه درخت می خورد، بر سر درخت، از شاخ و برگ و میوه پیدا می شود. و آنکه نمی خورد و پژمرده است، کِی پنهان ماند؟"

یک شبه ره صد ساله رفتن

دولت آن است که بی خون دل آید به کنار
ور نه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست


- حافظ بعضی موقع ها اساسی له می کنه! می گه بدست اومدن «باغ جنان»اش هم با سعی و عمل این همه نیست!!!

ذره ذره ها؛ ندیدن شان؛ هستن شان

همان طور که نباید بگذاری مناسب ها از سر روزمرگی و عادت به دیده ات نیایند، نامناسب ها هم همین طور

ندیدن مناسب ها، باعث این خواهد بود که شکر گذار آنها نباشی و فراموش کنی که چه چیزهایی هستند که به تو امکان بروز چنین بودن های زیبایی را می دهند
و ندیدن نامناسب ها، باعث این خواهد بود که ذره ذره سیاهی شان را در وجودت پیش برند و تو بی خیال از چاره اندیشی، نفوذشان را اجازه دهی

مناسب ها و نامناسب ها، فارغ از بیاد داشتن های ما مشغول کار خویش اند. رشد مان می دهند، تخریب مان می کنند، می پرورانند مان، می پژمرانند مان.

این ویژگی چشمان ناآگاهانه ما ست که پدیده های متواتر را یکسان می پندارد؛ و یکسان را پس از چندی به پس زمینه تصویر تبدیل می کند؛ و پس زمینه را پس از چندی اصلا نمی بیند...

- لازم نیست غصه چشمان همیشه ناآگاهانه یمان را بخوریم. لازم نیست آگاهانه دیدن را تبدیل به دغدغه ای شبانه روزی در ذهنمان بکنیم. می توان ذره ذره از چیزهای دم دستی و کوچک شروع کرد. اگر این کوچک ها با صدق پدید آمده باشد، به مرور آگاهانه خواهیم شد.
- این ها حاصل فریاد دخترک همسایه است، چهار صبح. واقعاً چند مدت است که خانواده ما تلخی زندگی در کنار اینان را فراموش کرده است؟

The struggle within

by Dmitry Plotnikoff - Click to enlarge

نغمه های تروا - یک


طوری کار کنید که انگار نیازی به پول ندارید،
طوری عشق بورزید که انگار هرگز آزرده خاطر نشده اید،
طوری برقصید که انگار هیچکس شما را نمی بیند،
طوری آواز بخوانید که انگار هیچکس صدای شما را نمی شنود.

- مارک تواین

- آن کس که به این مقام رسیده است، نیازی به این جمله ندارد. برای آن کس که هنوز نرسیده است، هیچ گامی برای رشد نمایان نمی کند؛ تنها زمزمه ای می شود برایش، که خود آن زمزمه "کسی" می شود که به هنگام رقصیدن نظاره گر اوست...

نغمه های تروا

بسیار مهم است که چه می گوییم
بسیار مهم است که چه می شنویم
بسیار مهم است که چه زمزمه می کنیم
و چه بسیار مهم است که چه صداهایی پس ذهنمان در حال نواخته شدن اند

صداها گاه قضاوت گر ما می شوند، گاه تصمیم گیرنده برای ما و گاه احساس کننده برای ما. گاهی این صداهای پس ذهن به قدری خیانت کار می شوند که مدت ها، بودن های مان را بوظوح اسیر خود می کنند. باید بدقت هر صدایی را زیر زبان مزه مزه کنیم و اگر زهری در میان دارد، حداقل قورت اش ندهیم!

و شاید بهتر است هر زمان که فردی درخواست راهنمایی و صحبت می کند، مهم تر از همه، کاری در جهت افزایش "درک" او کنیم. و بگذاریم خود او به شکل دادن چگونه بودن هایش برسد؛ تا اینکه با جمله ای، بودن های هر چند نا مناسب اش، ولی اصیل تر، را مورد هدف قرار دهیم... اگر به این شناخت نرسیده ایم که چگونه درکی را ایجاد کنیم، بسیار دوستانه تر، سکوت کردن...


از این به بعد هر از چند "گاه" ای (ببینید اینجوری خوندن "گاه ای" چه قدر زیبایش می کنه) اگر از این نوع جمله ها ببینم، زیر عنوان «نغمه های تروا» قرار خواهم داد. اگرچه ذکر دوباره شان، دوباره بیدار کردن شان است؛ و این خوب نیست.

ایتیگٌ ایتیه - دو


چه بسيارند كساني كه به هنگام غروب،
از غصه ناپديد شدن آفتاب چنان مي گريند
كه ريزش اشك ها مانع شان برای ديدن ستارگان مي شود

- ویولتا پارا

روزه سکوت


مام

این روزها زیاد هوس بیرون رفتن می کنم؛ نه بخاطر اینکه بیرون خبری باشد هااا!
خوب مگه شما ذوق چیزایی که تا حالا نداشتین رو نمی کنین؟:دی

می ی ی چک ک ک

یه پرنده اس، که از «پرواز خود» خسته اس،
"بن" بال اش رو بستن «دست دیروز»ها، نمی آد دیگه حتی بیادش فردا


يه مردابه
يه مردابه
يه مردابه،

يه مردابه
توي تن از «فراموشي»

يه چراغي
كه ميره رو به خاموشي،
نگردد شعله ور بيهوده ميكوشي...


- گاهی لایه هایی از "درک" توی وجود آدم ها اونقدر تعطیل ه که هیچ حتی "تصور"ی هم نمی تونن از یه موضوع داشته باشن. تا زمانی که به اون شناخت نرسیدیم که چطوری این لایه ها رو بیدار کنیم، شاید "تلاش" بی معنی باشه. طبیعت، بی نیاز از ما، کاری که باید رو، از راه و با وسیله ای که باید، بی هیچ تقلایی خواهد کرد.
- واووو، بیهوده هم از اون کلمه های دوست داشتنی ه ه ه ه

دماغ مثلثی - یک

دماغ مثلثی تنها و بی کس داشت توی کوچه پس کوچه های شهر قدم می زد. هیچ کس نمی دونه دماغ مثلثی اصلاً از کجا پیداش شد ولی خوب دیگه، داشت قدم می زد. بنظر خسته و گرفته می اومد ولی کسی چه می دونه توی دلش داشت چی میگذشت. ریگ های کوچولوی روی آسفالت ها رو شوت می کرد، می ایستاد، دوباره راه می افتاد، دستش رو پشتش قفل می کرد، بعد می آورد جلو، دوباره باز می کرد... خلاصه؛ تا اینکه یک هو یه چیز عجیب و قرمز خالخالی روی آسفالت ا دید. این همین اولین عکسی ه که عکاس ماجراجوی ما از دماغ مثلثی گرفته. ا، اینکه یه کفش دوزک ه! ولی چه کفش دوزک خوشکلی. دماغ مثلثی کنجکاو، جلوتر می ره که بهتر بتونه خانم کفش دوزک رو ببینه. واووو، چه قدر زیباه ه ه، تازه کفش دوزک از دیدن دماغ مثلثی نترسیده و فرار نکرده. دماغ مثلثی تصمیم می گیره دست شو دراز کنه و کفش دوزک خانم رو از روی زمین بلند کنه که یه هو کفش دوزک نهیب ی میزنه و میگه: نه! نه! این کارو نکن. اگه دستت رو بیاری نزدیک من مجبورم پرواز کنم. این طبیعت من ه. دماغ مثلثی متعجب می گه ولی آخه من می خواستم تو رو از نزدیک تر ببینم. تازه می خواستم ببرمت به یه جای خیلی قشنگ. حتما اگه اونجا رو ببینی، عاشق اونجا می شی. شاید حتی دیگه دلت نخواد برگردی. کفش دوزک خانم باز می گه: نه! این چه کاری ه، نه! من یه کفش دوزک ام! جای من اینجا ست، نه اونجایی که تو فکر می کنی خوب و قشنگ ه. من تا زمانی که توی این محیطی که الآن هستم، باشم، زیبا و دوست داشتنی ام. اگه من رو از اینجا ببری، من دیگه کفش دوزک مهربون نیستم. من پژمرده می شم. شاید هم بمیرم. (البته خونه کفش دوزک خانم روی آسفالت ها نبود، ولی اون نزدیکی ها خونه داشت؛ احتمالا برای کار کوچیکی اومده بوده اونجا!) دماغ مثلثی می گه: آخه، آخه، بعد حرفش رو قورت می ده. کسی نمی دونه اون لحظه دماغ مثلثی چی توی دلش می گذشت ه یا چی می خواست ه بگه ولی بعد از یه مدت دماغ مثلثی با یه حالت خاصی می گه یعنی هیچ راهی نیست؟ حتی من هم نمی تونم برای مدتی بیام پیشت؟ آره، آره این راه خوبی ه! من می آم پیش تو و کنار خونه ی تو زندگی می کنم! خانم کفش دوزک خنده ظریفی می کنه و باز با یه حالت خاص می گه، نه عزیزم! نمی شه. مگه فرقی هم می کنه؟ تو هم باید توی خونه ی خودت زندگی کنی تا مثل الآن ت زیبا باشی؛ اگه بیایی جایی که من زندگی می کنم اصلا خراب می شی... اون موقع اصلا از کجا معلوم که من دیگه دوستت داشته باشم. دماغ مثلثی، آهی می کشه و با حالت نا امیدی می گه یعنی هیچ چ چ راهی نیست ت ت ت؟؟؟ خانم کفش دوزک به آرومی میگه: نه... خانم کفش دوزک این رو میگه و مثل همیشه یه غم کوچیک، کنار غم های دیگه اش توی دلش میشینه. دماغ مثلثی با سری پایین تر از قبل راه رفتن رو شروع می کنه. چند قدمی بیشتر نرفته بوده که خانم کفش دوزک به بلندی می گه: صبر کن! یه راهی هست! دماغ مثلثی با هیجان و پر از انرژی بر می گرده و می گه: چی، چی؟ بگو! کفش دوزک می گه: جایی هست، که اونجا هر دو مون می تونیم در کنار هم باشیم. جایی هست که اونجا من دیگه مجبور نیستم وقتی من رو بلند می کنی بلند شم و برم. دماغ مثلثی هیجان زده و عجول می گه: خوب بگو، کجا، این جایی که می گی کجاست؟؟ خانم کفش دوزک می گه: این جا رو تو باید پیدا کنی. دماغ مثلثی به هوا می پره و می گه: باشه باشه، من اون "جا" رو پیدا می کنم و بر می گردم همین جا، حتی اگه روی ماه بشه! و شروع به دویدن می کنه. خانم کفش دوزک از دور می گه امیدوارم! و زیر لب چیزی زمزمه می کنه...