حافظ - پنج
آن کیست کز روی کَرَم با چون منی یاری کند
بر جای بدکاری چو من یک دَم نکوکاری کند
اول به بانگ نای و نِی آرد به دل پیغام وی
و آنگه به یک پیمانه مِی با من هَواداری کند؟
دلبر که جان فرسود از او، کار دلم نگشود از او،
نومید نتوان بود از او: باشد که دلداری کند.
گفتم: «گِرِه نگشودهام زان طُرّه تا من بودهام»
گفتا: «منش فرمودهام تا با تو طرّاری کند!»
زان طرّه ی پرپیچ و خم سهل است اگر بینم ستم
از بند و زنجیرش چه غم هر کس که عَیّاری کند؟
چون من -گدای بینشان- مشکل بود یاری چنان؛
سلطان کجا عیش نهان با رندِ بازاری کند؟
پشمینه پوش تُندخو کز عشق نشنیدهست بو
از مستی اش رمزی بگو تا تَرکِ هشیاری کند.
با چشمَ پُرنیرنگِ او، حافظ، مکُن آهنگ او
کان چشمِ مستِ شنگِ او بسیار مَکّاری کند!
بشنوید (با صدای خودم)
بر جای بدکاری چو من یک دَم نکوکاری کند
اول به بانگ نای و نِی آرد به دل پیغام وی
و آنگه به یک پیمانه مِی با من هَواداری کند؟
دلبر که جان فرسود از او، کار دلم نگشود از او،
نومید نتوان بود از او: باشد که دلداری کند.
گفتم: «گِرِه نگشودهام زان طُرّه تا من بودهام»
گفتا: «منش فرمودهام تا با تو طرّاری کند!»
زان طرّه ی پرپیچ و خم سهل است اگر بینم ستم
از بند و زنجیرش چه غم هر کس که عَیّاری کند؟
چون من -گدای بینشان- مشکل بود یاری چنان؛
سلطان کجا عیش نهان با رندِ بازاری کند؟
پشمینه پوش تُندخو کز عشق نشنیدهست بو
از مستی اش رمزی بگو تا تَرکِ هشیاری کند.
با چشمَ پُرنیرنگِ او، حافظ، مکُن آهنگ او
کان چشمِ مستِ شنگِ او بسیار مَکّاری کند!
بشنوید (با صدای خودم)
مرثیهی بیست و دوم
هیچ نماد و کنایهیی در میان نیست
روزنامهها همه تصحیح میشوند
سطرها
ردیف جنازهی سوسکهای لهشده در چاپخانههاست
عکسها
نقاشیِ «گویا»
بر پیشخوان روزنامهفروشی
مردم
انگار که به روزنامههای سفید نگاه میکنند
و آرزوها و آنچه را که در دلشان مانده مرور میکنند.
شمس لنگرودی
Ocean
خودش می گوید دیوار سفید اتاقش
از سر افسردگی ست
من اما می گویم
از سرِ مستی ست
از سرِ موزونی ست
-
غم ناک ی هم شاید جزئی از این مستی ست
و یا شاید غم ناک ی نیست؛ «بی حسی» ست
بی حسی ای که چون دیگران با آن غریبه اند، راحت دیده
که به غم ناک ی تعبیر کند
-
از نظر من
او مدت ها ست یک ابر انسان شده...
از سر افسردگی ست
من اما می گویم
از سرِ مستی ست
از سرِ موزونی ست
-
غم ناک ی هم شاید جزئی از این مستی ست
و یا شاید غم ناک ی نیست؛ «بی حسی» ست
بی حسی ای که چون دیگران با آن غریبه اند، راحت دیده
که به غم ناک ی تعبیر کند
-
از نظر من
او مدت ها ست یک ابر انسان شده...
ویژه زده
بعضی موقع ها حس هایی اونقدر قوی سراغ ات می آن
و تو رو توی خودشون غرق می کنن
که دیگه هیچی نمی فهمی
یه سرمستی ای که توی درون خودش بلعیده ست ات و بهت مجال هیچ چیز نمی ده
دلت می خواد بیان شون کنی
وقتی می شینی به نوشتن
می بینی چیزی نیست که بنویسی
نوشته نمی شه
یا من هنوز ضعیفم توی نوشتن
یا اون حس ها از جنس نوشتن نیستن
هر کدوم که باشه (میبینی بهبود فرآیند فکرم رو! فارغ از گزینه ها فکر پیش میره:دی)
می ذارم که همون جا که هستن باقی بمونن
یا شاید بهتر باشه بگم
می ذارم همون جا که هستم باقی بمونم؛ بلعیده شده
امید ام رو به این می بندم که همون جور که آدم هایی هستند که
بدون حضور فیزیکی توی اتاقم تونستن شکل جاپا روی دیوار اتاقم رو ببینن
این حس ها رو هم همون ها تماماً حس کنن...
شک نمی کنم...
و تو رو توی خودشون غرق می کنن
که دیگه هیچی نمی فهمی
یه سرمستی ای که توی درون خودش بلعیده ست ات و بهت مجال هیچ چیز نمی ده
دلت می خواد بیان شون کنی
وقتی می شینی به نوشتن
می بینی چیزی نیست که بنویسی
نوشته نمی شه
یا من هنوز ضعیفم توی نوشتن
یا اون حس ها از جنس نوشتن نیستن
هر کدوم که باشه (میبینی بهبود فرآیند فکرم رو! فارغ از گزینه ها فکر پیش میره:دی)
می ذارم که همون جا که هستن باقی بمونن
یا شاید بهتر باشه بگم
می ذارم همون جا که هستم باقی بمونم؛ بلعیده شده
امید ام رو به این می بندم که همون جور که آدم هایی هستند که
بدون حضور فیزیکی توی اتاقم تونستن شکل جاپا روی دیوار اتاقم رو ببینن
این حس ها رو هم همون ها تماماً حس کنن...
شک نمی کنم...
Happy new Birth
تولد،
ورود به جهان هایی ست از جنس دیگر
تولد،
هجوم و لمس تجربه هایی ست
با کیفیت های عجیب متفاوت
تولدها را باید جشن گرفت
تا
قرار و خاطره ای باشد
از واقعه هایی بنهایت ویژه
-
زنده
-
واقعه هایی بظاهر دفعی
اما محصول لحظه لحظه
خونِ دل خوردنی لذت بخش
- من دیروز متولد شدم. ساده، حیرت آور و نمی دانم، شاید دور از انتظار. این روز را جشن خواهم گرفت...
ورود به جهان هایی ست از جنس دیگر
تولد،
هجوم و لمس تجربه هایی ست
با کیفیت های عجیب متفاوت
تولدها را باید جشن گرفت
تا
قرار و خاطره ای باشد
از واقعه هایی بنهایت ویژه
-
زنده
-
واقعه هایی بظاهر دفعی
اما محصول لحظه لحظه
خونِ دل خوردنی لذت بخش
- من دیروز متولد شدم. ساده، حیرت آور و نمی دانم، شاید دور از انتظار. این روز را جشن خواهم گرفت...
غفلت
نمی تونم درک کنم چرا اینقدر سخت است درک اینکه بعضی چیزها تماماً مال «من» اند، نه هیچ کس دیگر. نمی تونم درک کنم، کسی رو که چیزی که مال من ه رو به من نمی ده، از من دریغ می کنه، می رباید، می دزدد، و برای چیز یا کس دیگر هزینه می کند... دلم می سوزد... دزدی ها عادی شده اند؛ به ناخودآگاه سپرده شده اند...
نگران نباشششششششش!!!!!!!!!!!!!
چه شوخی مسخره ای...
- گفتن ام از سر نگرانی نیست؛ باور به وجود غفلت ها است، نه تعمداً آهسته راه رفتن ها
- نگران نیستم، اما نگران نبودن من، مساوی نبودن دزدی ها نیست! و از شومی آنها نمی کاهد. کاش این را می فهمیدی
نگران نباشششششششش!!!!!!!!!!!!!
چه شوخی مسخره ای...
- گفتن ام از سر نگرانی نیست؛ باور به وجود غفلت ها است، نه تعمداً آهسته راه رفتن ها
- نگران نیستم، اما نگران نبودن من، مساوی نبودن دزدی ها نیست! و از شومی آنها نمی کاهد. کاش این را می فهمیدی
غزلیات شمس - چهار
آینه ی چینی، ترا با زنگیِ اعشی چه کار؟
کرّ مادرزاد را با ناله ی سرنا چه کار؟
هر مخنّث از کجا و ناز معشوق از کجا!
طفلک نوزاد را با باده ی حمرا چه کار؟
دست زهره در حنا، او کی سلحشوری کند؟!
مرغ خاکی را به موج و غُرّش دریا چه کار؟
بر سر چرخی که عیسی از بلندی بو نبرد
مر خرش را، ای مسلمانان، بر آن بالا چه کار؟
قوم رندانیم در کُنج خرابات فنا
خواجه! ما را با جِهاز و مخزن و کالا چه کار؟
صد هزاران ساله از دیوانگی بگذشتهایم
چون تو افلاطونِ عقلی، رو، تو را با ما چه کار؟
با چنین عقل و دل آیی سوی قُطّاعان راه؟
تاجر ترسنده را اندر چنین غوغا چه کار؟
زخم شمشیرست اینجا، زخم زوبین هر طرف
جمع خاتونان نازک ساق رعنا را چه کار؟
رُستمان امروز اندر خون خود غلطان شدند
زالَکان پیر را با قامت دوتا چه کار؟
عاشقان را مَنبَلان دان، زخم خوار و زخم دوست
عاشقان عافیت را با چنین سودا چه کار؟
عاشقان بوالعجب تا کشتهتر خود زنده تر
در جهان عشق باقی مرگ را، حاشا، چه کار؟
وانگهی این مستِ عشق اندر هوای شمس دین
رفته تبریز و شنیده: «رو تُرا آنجا چه کار؟»
از ورای هر دو عالم بانگ آید روح را
پس تو را با شمسِ دینِ باقیِ اعلا چه کار؟
بشنوید (با صدای خودم)
موسیقی زمینه (امیرحسین صمصام و سینا جهان آبادی) - من عاشقققققق این قطعه ستار و پیانو ام:ایکس
برای همزمان شنیدن صدای شعر و موسیقی مینونین یکی رو با مدیا پلیر پخش کنید، یکی دیگه رو با یه نرم افزار پخش دیگه(مثلا جت آودیو)!!
کرّ مادرزاد را با ناله ی سرنا چه کار؟
هر مخنّث از کجا و ناز معشوق از کجا!
طفلک نوزاد را با باده ی حمرا چه کار؟
دست زهره در حنا، او کی سلحشوری کند؟!
مرغ خاکی را به موج و غُرّش دریا چه کار؟
بر سر چرخی که عیسی از بلندی بو نبرد
مر خرش را، ای مسلمانان، بر آن بالا چه کار؟
قوم رندانیم در کُنج خرابات فنا
خواجه! ما را با جِهاز و مخزن و کالا چه کار؟
صد هزاران ساله از دیوانگی بگذشتهایم
چون تو افلاطونِ عقلی، رو، تو را با ما چه کار؟
با چنین عقل و دل آیی سوی قُطّاعان راه؟
تاجر ترسنده را اندر چنین غوغا چه کار؟
زخم شمشیرست اینجا، زخم زوبین هر طرف
جمع خاتونان نازک ساق رعنا را چه کار؟
رُستمان امروز اندر خون خود غلطان شدند
زالَکان پیر را با قامت دوتا چه کار؟
عاشقان را مَنبَلان دان، زخم خوار و زخم دوست
عاشقان عافیت را با چنین سودا چه کار؟
عاشقان بوالعجب تا کشتهتر خود زنده تر
در جهان عشق باقی مرگ را، حاشا، چه کار؟
وانگهی این مستِ عشق اندر هوای شمس دین
رفته تبریز و شنیده: «رو تُرا آنجا چه کار؟»
از ورای هر دو عالم بانگ آید روح را
پس تو را با شمسِ دینِ باقیِ اعلا چه کار؟
بشنوید (با صدای خودم)
موسیقی زمینه (امیرحسین صمصام و سینا جهان آبادی) - من عاشقققققق این قطعه ستار و پیانو ام:ایکس
برای همزمان شنیدن صدای شعر و موسیقی مینونین یکی رو با مدیا پلیر پخش کنید، یکی دیگه رو با یه نرم افزار پخش دیگه(مثلا جت آودیو)!!
خواننده می شویم م م م
توی این چند روز که کرم شعر خونی و ضبط صدای خودم رو گرفتم، به استعدادهای جدید از خودم پی بردم:دی:دی
چطوره برم کنکور هنر بدم؟!!!!!:دی
کلاً دوران برای کنکور لیسانس خوندن برا من یکی از دلچسب ترین دوران زندگیم بود؛ یه جور ثباتی پیدا کرده بودم که می تونستم یه سری کارهای دوست داشتنیم رو موازی با درس خوندنم پیش ببرم! از همین هفته که ارشد خوندن رو شروع کردم (و البته قبل ترش هم که زبان می خوندم) دوباره زمزمه هایی از اون زمان ها داره توم بیدار می شه. و خوب این خیلی برام دوست داشتنی ه
ولی اساساً اجبار ظلمی ه خوندن درسایی که دوباره خودنشون بیهوده است برام. وقتی که چیزای دیگه ای هستند که دلم می خواد اونها رو بخونم. چون توی دوران تحصیلم پیشبینی ه امروزم رو نکرده بودم، مطمئن نیستم که اون زمان بهترین راه ها رو انتخاب کردم یا نه! شاید می شد راه هایی رو انتخاب کنم که امروز مجبور به چنین کاری نباشم. ولی خوب حالا دیگه چه حرفی ه این!!، اون موقع من اصلا تو یه باغ های دیگه ای بودم!
چطوره برم کنکور هنر بدم؟!!!!!:دی
کلاً دوران برای کنکور لیسانس خوندن برا من یکی از دلچسب ترین دوران زندگیم بود؛ یه جور ثباتی پیدا کرده بودم که می تونستم یه سری کارهای دوست داشتنیم رو موازی با درس خوندنم پیش ببرم! از همین هفته که ارشد خوندن رو شروع کردم (و البته قبل ترش هم که زبان می خوندم) دوباره زمزمه هایی از اون زمان ها داره توم بیدار می شه. و خوب این خیلی برام دوست داشتنی ه
ولی اساساً اجبار ظلمی ه خوندن درسایی که دوباره خودنشون بیهوده است برام. وقتی که چیزای دیگه ای هستند که دلم می خواد اونها رو بخونم. چون توی دوران تحصیلم پیشبینی ه امروزم رو نکرده بودم، مطمئن نیستم که اون زمان بهترین راه ها رو انتخاب کردم یا نه! شاید می شد راه هایی رو انتخاب کنم که امروز مجبور به چنین کاری نباشم. ولی خوب حالا دیگه چه حرفی ه این!!، اون موقع من اصلا تو یه باغ های دیگه ای بودم!
حافظ - سه
دیدی ای دل، که غم عشق دگر بار چه کرد؟
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد؟
آه از آن نرگسِ جادو، که چه بازی انگیخت!
وای از آن مست، که با مردم هشیار چه کرد!
اشک من رنگ شفق یافت ز بیمهری یار،
طالع بیشفقت بین که در این کار چه کرد!
آن که پُر نقش زد این دایره ی مینایی
کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد.
ساقیا جام میام ده، که نگارنده ی غیب
نیست معلوم که در پرده ی اسرار چه کرد.
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر،
وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد!
فکر عشق، آتش غم در دل حافظ زد و سوخت-
یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد!
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد؟
آه از آن نرگسِ جادو، که چه بازی انگیخت!
وای از آن مست، که با مردم هشیار چه کرد!
اشک من رنگ شفق یافت ز بیمهری یار،
طالع بیشفقت بین که در این کار چه کرد!
آن که پُر نقش زد این دایره ی مینایی
کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد.
ساقیا جام میام ده، که نگارنده ی غیب
نیست معلوم که در پرده ی اسرار چه کرد.
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر،
وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد!
فکر عشق، آتش غم در دل حافظ زد و سوخت-
یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد!
حافظ - دو
ساقی اندر قدحم باز میِ گلگون کرد
در میِ کهنه ی ديرينه ی ما افيون کرد
ديگران را میِ ديرينه برابر مي داد
به من دلشده چون باز رسيد افزون کرد.
اين قدح هوش مرا جمله به يکبار ببرد
اين می اين بار مرا پاک ز خود بيرون کرد.
تو مپندار که در ساغر و پيمانه ی ما
بت سنگيندل ما خون جگر اکنون کرد-
آنچه در سينه ی مجروح منش دل خوانی
شور عشق است که با خون جگر معجون کرد.
روز اول که به استاد سپردند مرا
ديگران را خرد آموخت، مرا مجنون کرد.
دل حافظ که ز افسون لبت بيخود بود
چشم جادوی تواش بار دگر افسون کرد.
در میِ کهنه ی ديرينه ی ما افيون کرد
ديگران را میِ ديرينه برابر مي داد
به من دلشده چون باز رسيد افزون کرد.
اين قدح هوش مرا جمله به يکبار ببرد
اين می اين بار مرا پاک ز خود بيرون کرد.
تو مپندار که در ساغر و پيمانه ی ما
بت سنگيندل ما خون جگر اکنون کرد-
آنچه در سينه ی مجروح منش دل خوانی
شور عشق است که با خون جگر معجون کرد.
روز اول که به استاد سپردند مرا
ديگران را خرد آموخت، مرا مجنون کرد.
دل حافظ که ز افسون لبت بيخود بود
چشم جادوی تواش بار دگر افسون کرد.
تصحیح احمد شاملو
بشنوید (با صدای خودم)
حافظ - یک
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یادِ حریف شهر و رفیق سفر نکرد.
یا بخت من طریق مروت فروگذاشت
یا او به شاهراه حقیقت گذر نکرد.
گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم-
بر سنگِ خاره قطره ی باران اثر نکرد.
یارب، تو آن جوان دلاور نگاهدار
کز تیرِ آهِ گوشه نشینان حذر نکرد!
حافظ! حدیث عشق تو از بس که دلکش است
نشنید کس که از سَرِ رغبت ز بَر نکرد!
یادِ حریف شهر و رفیق سفر نکرد.
یا بخت من طریق مروت فروگذاشت
یا او به شاهراه حقیقت گذر نکرد.
گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم-
بر سنگِ خاره قطره ی باران اثر نکرد.
یارب، تو آن جوان دلاور نگاهدار
کز تیرِ آهِ گوشه نشینان حذر نکرد!
حافظ! حدیث عشق تو از بس که دلکش است
نشنید کس که از سَرِ رغبت ز بَر نکرد!
اشتراک در:
پستها (Atom)