کوتاه می نویسم،
بلند برخوانم،
چونان همیشه،
از یک نگاه

ن.ح.

-

تو قادری کاری بکنی که من بر بخشی درخشان تر و روشن تر از وجود خودم دست بگذارم

غرقه



دلتنگی های آدمی را
باد ترانه ای می خواند
رویاهایش را
آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
و هر دانه ی برفی
به اشکی نریخته می ماند.

سکوت
سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشقهای نهان
و شگفتی های بر زبان نیامده.

در این سکوت
حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو
و من

برای تو و خویش
چشمانی آرزو می کنم
که چراغ ها و نشانه ها را
در ظلماتمان
ببیند

گوشی
که صداها و شناسه ها را
در بیهوشی مان بشنود

برای تو و خویش، روحی
که این همه را
در خود گیرد و بپذیرد

و زبانی
که در صداقت خود
ما را از خاموشی خویش
بیرون کشد
و بگذارد
از آن چیزها که در بندمان کشیده است
سخن بگوییم.

مارگوت بیکل

pitfall phobia!

این دو نوشته رو بخونین:

يعنی اين‌جوری که تا يه جايی، من خودمو تو وبلاگم می‌نويسم. از يه جايی به بعد، وبلاگم منو ادامه می‌ده. نوشته‌هام امتداد حضور منِ نويسنده هستن تو فضای مجازی، و من که دوباره بيدار می‌شم، از ته نوشته‌ی قبلی‌م ادامه پيدا می‌کنم. من چيزی رو می‌نويسم بی‌که تو رو ديده باشم، بی‌که نوشته‌ی من در حضور تو اتفاق افتاده باشه، و تو دفعه‌ی بعد که من رو می‌بينی، رابطه‌مون رو از تهِ نوشته‌ی من ادامه می‌دی. نوشته‌ی من جای خالی غيبت‌ها رو پر می‌کنه.
سر هرمس مارانا

نه تنها عشق در "بین" است؛ که حرف را هم در "میان" میگذاریم. "راز" یکی از جاهایی بود که حرفم را و حرفمان را در میان گذاشته ایم. حالا هشتمین زادروز راز است. همانطور که ما نه فقط عشق را که عشق هم ما را میسازد، نه فقط ما راز را که راز هم ما را مینویسد.
- راز اسم وبلاگ آقای پویان است

جنس این تواترها، این امتدادها ی بقول این دو نویسنده "سازنده" منو نگران می کنه، می فهمی؟ جداً نگران می کنه.........
درست مثل همون حسِ بلعیده شدن توسط نوشته هام

سیمرغ وار

بر مدار می گردم
شعله می گیرم
می سوزم
به خاکستر خود می نشینم؛
آنسان، که آفرینشِ سیمرغی را به تماشا نشسته ای......

ن.ح.

***

یک لحظه خواستم/ چون کودکی که ناشیانه دست در آتش فرو بَرَد/ خواستم تو را ...

منگ

آب است روان از دیدگان و دماغ
سوپ و شیر و آب و چایی و بُخور و شلغم!
پتو و کلاه و عرق و جیش مداوم و تب و لرز

پدرِ گرام از دور فریاد می زند که سوپو بخوررر حاللللل بیای ی ی ی ی!

- من سوپپ می خواممممم، اهل بیت دارن برا این چنروز تعطیلی میرن گردش و تفریح و صفاسیتی:((((((((

می خواهم گریه کنم

ای کاش می شد این تن گندیده و آماس کرده را
این تن کُندِ احمق را
جایی بکنم

دلم می خواهد
پرواز کنم
بر شانه هایش
- اما نمی توانم -

چون سیاه چاله ای انرژی ام را
می بلعد
لال، زمین گیر و ترسنده؛ در خود فرو رفته ام..........

محبوبِ من

کیف در دست؛
در مقابلم،
از با دو دست باز چرخیدن،
می ایستد

You want to be... fooled

دو انگشتم را با شدت هرچه تمام تر
فرو می کنم، در گوش هایم
تا نشنوم فریاد مزورانه ی
آنان را
که خواستن را،
بودن را،
به بازی گرفته اند

با سرعت هرچه تمام تر
فرار می کنم
از با هوش هایی که به احمقی افتاده اند
اسیرِ
بازیِ جذابِ هوشمند بودن
عاشق بودن
جسور و نترس بودن
بازیِ جذابِ دوست داشتن!!

سفاهت ها، آن قدر "بودن"ها را دستمالی کرده است
که جز پوستی، پوستی پوسیده و مندرس، از آنها باقی نمانده است
دل خوش به پوست؟ ای کاش "بودن" به همین سادگی ها بود!

-
دور شو!
اینچه می بینم،
تو نیستی؛
خودت را به من
بازگردان
..

می دانی

جایی که حقیقت، به محضِ شنیده شدن، تجربه می شود.....

پرنده رفتنی ست


به ظاهر پیاده ام، می بینی که سوارتر از همیشه ام؟
بر دوش ات، میان آن بال های نورانی ات؛ گرم تر از همیشه نشسته ام.
ببین که بیشتر و عمیق تر از همیشه با تو ام...
همسفر تو، منزل به منزل در حال سفرم. بر اوج آسمان ها، بر فراز یک یکِ شهرها...

پیش برنده تویی؛ جهت دهنده تویی؛ من فقط بی هوش مشغول تماشایم!

غزلیات شمس - هفت


بِمشو همره مرغان، که چنین بی‌پر و بالی
چو نه میری، نه وزیری، بنِ سَبلَت به چه مالی؟
چو هیاهوی برآریّ و نبینند سپاهی
بشناسند همه کس که تو طبلیّ و دُوالی
چو خلیفه پسری تو، بنه آن طبل ز گردن
بستان خنجر و جوشن، که سپهدار جلالی
به خدا صاحب باغی، تو ز هر باغ چه دُزدی؟
بفروش از رَز خویشت، همه انگور حلالی
تو نه آن بدر کمالی که دهی نور و نگیری
بستان نور چو سائل، که تو امروز هلالی
هله ای عشق، برافشان گهر خویش بر اختر
که همه اختر و ماه اند و تو خورشید مثالی
بده آن دست به دستم، مکشان دست که مستم
که شراب است و کباب است و یکی گوشه‌ی خالی
بدوان مست و خرامان به سوی مجلس سلطان
بنگر مجلس عالی، که تویی مجلس عالی
نه صُداعی، نه خماری، نه غمت ماند، نه زاری
عسسی دان غم خود را، به درِ شحنه و والی
عسس و شحنه چه گویند حریفان ملک را؟
همه در روی درافتند که بس خوب خصالی

بشنوید