هنوز هم فقط دیدن تو و در نزدیکی‌هایت بودن است که
وجودم را به لرزه می‌کشاند
من ترسیدم/ و رازِ دوست داشتنت را/ مثل جنازه‌ای که هنوز گرم است/ در خاک باغچه پنهان کردم.
I gotta go away now;
because I'm gonna to find you...
کنار تو آروم میام پا میذارم

چراغی تو دست شبا جا میذارم

که روشن بمونه آسمون بی ستاره......
امروز پر از تو بودم...
چه ساده حیف می شدم
اگر
ندیده بودمت...
تنها کسی که میداند کجا را نگاه کند ٬ میبیند
Like a bird on the wire,

like a drunk in a midnight choir

I have tried in my way to be free.

ديگرانت عشق مي خوانند و من سلطان عشق

اي فلك بي من مگرد و اي قمر بي من متاب
اي زمين بي من مروي و اي زمان بي من مرو

خوش خرامان مي روي، اي جان جان بي من مرو
...
link
و آن وقت من ، مثل ایمانی از تابش «استوا» گرم، ترا
در سر آغاز یک باغ خواهم نشانید
در طریقت ما کافری ست رنجیدن

- و همچنین است رنجاندن
انتظارهای شبانه ای هست
برای کدامین عشق؟ هنوز کسی نمی داند

خودکشی

من هیچ موقع انتخاب نکردم زنده باشم. هیچ موقع هم مجبور نبودم و نیستم زنده باشم
پس چرا زندگی رو پیش گرفتم؟
چون چیزی بوده که همه پیش گرفتن؟ چون به امکان وجود داشتن چیزی غیر از زنده بودن اصلا فکر نکردم
برای خودکشی باید تصمیمش رو بگیرم اما چرا برای زندگی نه؟ چرا اینقدر راحت پاسخ این سوال رو برای خودم بدیهی دونستم؟
تو نه آنی که فریبی، ز کسی صرفه بجویی
تو همه لطف و عطایی، تو به ایثار فریبی
المنه لله که چو ما بی‌دل و دین بود
آن را که لقب عاقل و فرزانه نهادیم
قانع به خیالی ز تو بودیم چو حافظ
یا رب چه گداهمت و بیگانه نهادیم

مطلوب

نمی دونم،
واقعا نمی دونم.
شاید فقط برام کافی بود که بدونی
نمی دونم، اما چیزی که می دونم اینه که الآن آروم ترم. شاید چیزی که می خواستم رو بدون اینکه هیچکوممون بفهمیم بهم دادی
نمی دونم
نمی دونم
نمیدونم

- برام دعا کن. این بیشترین چیزی ه که الآن بهش نیاز دارم

بطء

هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ما ست
ور نه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست

لیــک در ظلمت یکــی دزدی نهان

در تاریکی های وجودم، بدنبال دزدی می گردم
دزدی که عصاره ی وجودم را می بلعد
بی آنکه بدانم کیست
بی آنکه بدانم چیست
نمی بینم اش
با چراغ قوه کوچک ام، نور را بر دیوارها می گردانم
تا شاید بیابم اش.
گویی جایش را مدام عوض می کند!

گیج و مبهوت نشسته ام
که ناگاه
-چون همیشه-
نوری، از جایی؛
پرتوِ روشن سازی، از فراز جایی؛
بی تابد،
درست بر صورت اش.
می بینم اش
به ناگاه چراغ قوه را به سوی او می گردانم تا بهتر ببینم اش
آها! دیدم اش!

پرتو می رود،
و من اما دیگر یافته ام اش.
می دود، بالا می رود، پایین
تا جایی برای مخفی شدن بیابد.
دیگر یافته ام اش
و در پی او، هر جا که لازم است
نور چراغ قوه ی کوچک ام را می چرخانم

نور را در چشمان اش می تابانم.
دیگر نمی بیند؛
مختل می شود؛
اکنون می توانم وارسی اش کنم.

- این داستانی ست که برای دزدانی مختلف بارها تجربه کرده ام. داستانِ آگاهیِ من از ابعاد تاریک وجودم! و این بار، دزدی دیگر
- دریافتم که ریشه ی ناموزونی ام، خودِ همین موزون طلبیم است. دغدغه شبانه روزی و همیشگیِ موزون شدن. دریافتم که در طلبِ موزونی، ناموزون ام! دریافتم که موزونی، از در طلب موزونی نبودن است که حاصل می شود. شهامتی می طلبد که دست از طلبِ موزون سازها بکشی؛ آنگاه خواهی دید که خودِ موزونی خود به خود پدیدار خواهد شد.

- پرتوِ طلایی ام، مچکرمممم
به دنبال محمل سبکتر قدم زن
مبادا غباری به محمل نشیند

شهاب سنگ

به شهاب ها نگاه کن، مایک
در یه لحظه ظاهر و محو می شن
اما میلیون ها آرزو رو براورده می کنن

ن.ح.
من چو در سایه ی آن زلف پریشان جمعم
لازمم نیست که من راه پریشان بکشم

محمد (ص)

من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان
قال و مقال عالمی می‌کشم از برای تو

یک چیزی - هارمونی

اشک است که می چکد از چشمان
پیاز است که می مالد بر رَنده

غزلیات شمس - نه

مرغ خانه! با هما پَر وا مکن
پر نداری، نیّت صحرا مکن
چون سمندر در دل آتش مرو
وز مِری تو خویش را رسوا مکن
درزیا، آهنگری کار تو نیست
تو ندانی، فعل آتش‌ها مکن
اوّل از آهنگران تعلیم گیر
ور نه بی‌تعلیم تو آن را مکن
چون نه‌ای بحری تو بحر اندر مشو
قصد موج و غُرّه ی دریا مکن
ور کُنی پس گوشه ی کشتی بگیر
دست خود را تو ز کشتی وا مکن
گر بیفتی هم در آن کشتی بیفت
تکیه تو بر پنجه و بر پا مکن
چرخ خواهی، صحبت عیسی گزین
ور نه قصد گنبد خضرا مکن
میوه ی خامی، مقیم شاخ باش
بی‌معانی ترک این اسما مکن
شمس تبریزی مقیم حضرت است
تو مقام خویش جز آنجا مکن

بشنوید

خب نیاز ه که آدمو به اختراع وامیدارونه

باور کنین من نه عاشقققق شدمممم نه کشتیام غرق شده ه ه :دی
خب هر کسی براش پیش میآد یه بار تو عمرش با ماشین بره دانشگاه بعد یادش بره با ماشین اومده بوده
خب حالا این یه بارو که پذیرفتین؟ حالا خب هر کسی براش پیش میآد یه بار تو عمرش اون ماشینی که جا گذاشته بوده رو تازه در خونه شون یادش بیاد که جا گذاشته ه:دی:دی
خب حالا این دو تا رو که پذیرفتین؟ حالا خب چی میشه تازه موقعی که ماشینو برگردوند تازه کلیدم باز توی ماشین جا بزاره؟:دی:))))))))))))

پیشش

این تمپلیت بی مزه تر از اون تمپلیت
حالا باید چیکار کرد؟

جانهایی خویشاوند - وحشی، آزاد و شادمان

دریافتم که وقتی ذهن بر دیگری متمرکز می شود، اغلب میزان تمرکزش بسیار دقیقتر است.

کافی ست تمرکز وسواس آمیز بر خویشتن را از دست بدهیم و فقط کشف کنیم

Hello. Goodbye. You know you made us cry…


You’re gonna walk on home
You’re gonna walk alone
You’re gonna walk so far
You’re gonna wonder who you are

(Shame by The Smashing Pumpkins)

زمانه ی قحطی


صورت هامان را با سیلی سرخ می کنیم و به هم لبخند می زنیم
زیر لب، زمزمه می کنی: چه زیبا شدی...
و من هرگز به تو نخواهم گفت "تشنه ام".

چشم هامان را به هم می دوزیم
تا مبادا نگاه مان پاره شود
تا مبادا حجمِ حافظه ی مان را غیر از ما پر کند
می پرسم: زیبا شده ام؟
زمزمه می کنی: مثل همیشه
و من هرگز به تو نخواهم گفت "گرسنه ام".

عریانی دستانم را در پناهِ انگشتان ات پنهان می کنم
و وجودم را در حضورت حس
زمزمه می کنی: بیا بیا برویم
و من هرگز به تو نخواهم گفت "خسته ام".

آری صورت هامان را با سیلی سرخ می کنیم و به هم، لبخند می زنیم

ن.ح.

تو گم شده ای در من، یا من گم شدم در تو؟

آنچه تو برایم می خواهی، جدا از چیزی که خودم برای خودم می خواهم نیست............

Natural Process

برای بزرگ دیدن تصویرها رویشان کلیک کنید!

این آلبوم فوق العاده را از اینجا دریافت کنید

جهان و کار جهان جمله هیچ در هیچ است

این عکسی است که فضاپیمای وویجر از زمین گرفته است. عکسی که زمین را در فضای بیکران نشان می دهد:

دوباره به این نقطه نگاه کنید. همین جاست. خانه اینجا ست. ما اینجا ایم. تمام کسانی که دوست شان دارید٬ تمام کسانی که می شناسید٬ تمام کسانی که تا بحال چیزی در موردشان شنیده اید٬ تمام کسانی که وجود داشته اند٬ زندگی شان را در اینجا سپری کرده اند. برآیند تمام خوشی ها و رنج های ما در همین نقطه جمع شده است. هزاران مذهب٬ ایدئولوژی و دکترین اقتصادی که آفرینندگانشان از صحت آنها کاملاً مطمئن بوده اند. تمامی شکارچیان و صیادان٬ تمامی قهرمانان و بزدلان٬ تمامی آفرینندگان و ویران کنندگان تمدن ها٬ تمامی پادشاهان و رعایا٬ تمامی زوج های جوان عاشق٬ تمامی پدران و مادران٬ کودکان امیدوار٬ مخترعان و مکتشفان٬ تمامی معلمان اخلاق٬ تمامی سیاستمداران فاسد٬ تمامی «ابرستاره ها»٬ تمامی رهبران کبیر٬ تمامی قدیسان و گناهکاران تاریخِ ما٬ آنجا زیسته اند. در این ذره غبار که در فضای بیکران در مقابل اشعه خورشید شناور است. زمین ذره ای خُرد در مقابل عظمت جهان است. به رودهای خون که توسط امپراطوران و ژنرال ها بر زمین جاری شده. البته با عظمت و فاتحانه بیاندیشید. این خونریزان٬ اربابان لحظاتی از قسمت کوچکی از این نقطه بوده اند. به بی رحمی های بی پایانی که ساکنان گوشه ای از این نقطه٬ توسط ساکنان گوشه دیگر (که از این فاصله نمی توان آنها را از هم بازشناخت) متحمل شده اند بیاندیشید. چقدر اینان به کشتن یکریگر مشتاق اند. چقدر با حرارت از یکدیگر متنفر اند. تمامی شکوه و جلال ما٬ تمامی حسِ خود مهم بینیِ بی پایان ما٬ توهم اینکه ما دارای موقعیتی ممتاز در پهنه گیتی هستیم٬ به واسطه این عکس به چالش کشیده می شود. سیاره ما لکه ای گم شده در تاریکی کهکشانها ست. در این تیرگی و عظمت بی پایان٬ هیچ نشانه ای از اینکه کمکی از جایی می رسد تا ما را از شرِّ خودمان در امان نگاه دارد٬ دیده نمی شود...
زمین تنها جای شناخته شده است که قابلیت زیست دارد. هیچ جایی نیست، حداقل در آینده ی نزدیک، که گونه بشر بتواند به آنجا مهاجرت کند. مشاهدات٬ بله. استقرار٬ هنوز نه. خوشتان بیاید یا نه٬ زمین تنها جایی است که می توانیم روی پای مان بایستیم. گفته شده که فضانوردی تجربه ای است شخصیت ساز که فرد را فروتن می سازد. شاید هیچ تصویری بهتر از این٬ غرور ابلهانه و نابخردانه نوع بشر را در دنیای کوچکش به نمایش نگذارد. برای من٬ این تصویر تاکیدی است بر مسئولیت ما در جهت برخورد مهربانانه تر ما با یکدیگر٬ و سعی در گرامی داشتن و حفظ کردن این نقطه آبی کمرنگ٬ تنها خانه ای که تاکنون شناخته ایم.

نوشته كارل ساگان
فضانورد آمریکایی

تجربه معکوس

تجربه مکرر یک الگو
مرا مظنون به این می کند
که خودم جذب کننده آن پدیده ها باشم
-
گویی آن الگو، جزیی از من شده است،
که تکرار نشدن اش را تاب نمی آورم
بی آنکه متوجه باشم، دل بسته شان ام
پدیدشان می آورم

- یاد گفته استاد کلاس ازدواج ام می افتم که می گفت آدم ها ناآگاهانه همسری را انتخاب می کنند که همان تجربه ای را به آنها ببخشد که در دوران کودکی داشته اند. اگر مدام مورد بی احترامی واقع شده باشند، کسی را بر می گزینند که مدام به آنها بی احترامی کند و حقیرشان دارد. او می گفت این آدم ها از سلطه گر بودن همسرانشان می نالند و مدام از آنها شکایت می کنند. اما ناآگاه اند از اینکه این خودشان اند که اینان را بخود جذب کرده اند و در کنار خود نگه داشته اند. این افراد همین مدام در چالش و مشغله های بیهوده بودن را ناآگاهانه دوست دارند! نظر او این بود که تنها راه رهایی از این الگوها، آگاهی از آنها ست.

SOP!

می گن توی اس اُ پی فرض کن باید به این دو سوال جواب بدی:

1. چرا دانشگاه ما رو انتخاب کردی؟ (با در نظر گرفتن رشته تحصیلیت)
2. ما چرا باید تو رو بپذیریم؟؟

من:
"... توانمندی های مورد محک واقع شده ام در زمینه کار گروهی و پژوهشی بخوبی نشان دهنده ی عضوِ موثر بودن من در یک تیم کرده است. چرا که با افراد تیم می توانم بطوری موثر ارتباط برقرار کنم و از جریان داده های موجود در طول پروژه، اطلاعات معنا داری استخراج کنم. این مورد یکی از بارز ترین توانمندی های من است. می فهمی! نالوطی! بفهم! اگه منو قبول نکنی اشتباه محض کردی! حالا دیگه خود دانی"

غزلیات شمس - هشت

تو آب روشنی، تو در این آب گل مکن
دل را مپوش، پرده ی دل را تو دل مکن
پاکان به گِرد دل به تماشا نشسته‌اند
دل را و خویش را ز عزیزان خجل مکن
دل نعره می‌زند که بکش خویش را ز عشق
ور جمله جان نگردی، دل را بحل مکن
مس را که زر کنند یکی علم دیگر ست
زینها که می‌کنی نشود زر، بِهل، مکن
دوری بگشت این تن کز دل بگشته‌ای
سی سال دور باشد، سی را چهل مکن
چیزی که زیر هاون افلاک سوده شد
این سرمه نیست، دیده از آن مکتحل مکن
هنگامه‌هاست در ره، هر جا مَه‌ایست، رو
بی‌گاه گشت روز، تو خود مشتغل مکن

بشنوید

سو به سو

بازمیمانیم... از پیش رفتن بازمیمانیم! طاقت نمی آوریم، دل میبندیم... اسیر می شویم... بازمیمانیم...

هنگامه هاست در ره، هر جا مَه ایست، رو! / بیگاه گشت روز، تو خود مشتغل مکن

-

آنچه از توست از آنِ تو نیست...