زمانه ی قحطی


صورت هامان را با سیلی سرخ می کنیم و به هم لبخند می زنیم
زیر لب، زمزمه می کنی: چه زیبا شدی...
و من هرگز به تو نخواهم گفت "تشنه ام".

چشم هامان را به هم می دوزیم
تا مبادا نگاه مان پاره شود
تا مبادا حجمِ حافظه ی مان را غیر از ما پر کند
می پرسم: زیبا شده ام؟
زمزمه می کنی: مثل همیشه
و من هرگز به تو نخواهم گفت "گرسنه ام".

عریانی دستانم را در پناهِ انگشتان ات پنهان می کنم
و وجودم را در حضورت حس
زمزمه می کنی: بیا بیا برویم
و من هرگز به تو نخواهم گفت "خسته ام".

آری صورت هامان را با سیلی سرخ می کنیم و به هم، لبخند می زنیم

ن.ح.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر