باربیکیو

می بارد
از ابر دود،
چشمانم

عاشقانه

خاطره ی دوانِ لبها،
مانده
بر سطحِ صیقلیِ
قاشق

سوار بر ابر خیال ل ل

کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما شاید این است
که در افسون گل سرخ شناور باشیم...

- مرسی. تلنگر بموقع ای بود. اینکه سعی نکنم ابلهانه مسلط بر این خیال باشد. رهایش کنم و بنشینم و ببینم مرا به کجا می برددددد

چقدر زیبا که این وسوسه تسلط پیدا کردن بر، قانون مند و طبقه طبقه بندی کردن اش، تلاشی ست در جهت تحت سیطره در آوردن پدیده ها... داشتن پدیده ها... نه بودن... غرق بودن...

خاطرات کنکور - مار بوآ

پیچ و تاب خوران،
بی قرار،
می بلعد
خرگوشِ فرّارِ برگه ها را

پوست می اندازد
پشتِ میزِ کتابخانه

ادریسی

مست از جبرِ کُند مرداب؛
می کشاند بر روح
زبری دنیای کوچکِ
خود را

عجله

-"سلام، خوبی؟"

نشنیده جواب اش را،
دور می شود...

تف کودکانه

پخش شده بر زمین،
از راهی دراز
پیچ و تاب خورده،
از بلندای ساختمان

سلف اجباری

بیل بیل،
نجویده،
فرو می دهد
غذایش را

محبت

تنها
نشسته ام و گاز می زنم
فلفلی را که ترسیدم به او بدهم

اشکم درآمد! سوختم! چقدر تند بود... ء



---------------------------------------
عاشق فلفل های تند
از دور گفت فلفل ات تند نیست؛
ترسیدم

کودکی آغاز می کنم

یکی از رویایی ترین دوران زندگی ام کودکیم بوده،
کودکی ای فوق العاده، با انواع تجربه ها و حس های رنگ به رنگ
کودکی ای که هیچ موقع دقت نکرده بودم که در اثر یه واقعه به کلی رهایش کرده ام؛
هیچ موقع دقت نکرده بودم که اون واقعه توی اون دوران چقدر بر من تاثیر گذاشته بوده و باعث شده بوده بازی کردن رو کنار بذارم؛ "بازی کردن" ای که همیشه یک جزء جدا نشدنی از من بوده و هست...
و حالا که دقیق شده ام، بعد نه سال، فقدان اش را می بینم

- زیاد سخت نیست درک اینکه چرا آرام نیستم؛ لحظه لحظه غفلت هایم از حمایت کردن خودم دردی عمیق را در من بیدار می کند. تنها خودم را در آغوش می کشم......

منم آن پیچک تنها یا او؟

عکاسی به من یاد داد که تجربه تصویری با زیاد عکس دیدن نیست که پدید می آید، با یک عکس را زندگی کردن است که پدید می آید؛ با یک عکس را جزء به جزء و رنگ به رنگ بو کردن، حس کردن......... با زیاد عکس گرفتن نیست که پدید می آید، با با سوژه یکی شدن............................................... .................................

شناخت خودم و در مفهوم کلی تر یک انسان با گذشتن از وسوسه شناخت
فقط دیدن اش
مست اش شدن
حس اش کردن
و با او لحظات را زندگی کردن
با نگران اش بودن نیست که پدید می آید، با چون او نگران بودن است که پدید می آید
با موضوعی بیرونی برای شناخت پنداشتن اش نیست که پدید می آید، با "او" شدن است که پدید می آید

- آن وقت شاید ببینی که او اصلاً خود تو ست.....، آینه ای ...............
- آن وقت دیگر بخاطر ترسِ از ترسیدن، حسِ عمیقِ محبت و دوست داشتنم را انکار نخواهم کرد................... خودم را در آغوش خواهم کشید و با خودم خواهم ترسید، با خودم گریه خواهم کرد شاید بفهمم که از چه ترسیده است........ شاید بفهمم این همه مدت چه چیز اینقدرررر برایش دردناک ک ک بوده است که هنوز کوچکترینِ کلام های آن زمان رفته، اینقدر «زنده» هستی اش را خراش می دهندد.... آن موقع شاید بتوانم غفلتم از حمایت کردن اش را جبران کنم......
تو که ماه بلند آسمونی
منم ستاره میشم دورت رو می گیرم
اگه ستاره بشی دورم بگیری
منم ابر میشم روتو می گیرم
اگه ابر بشی رومو بگیری
منم بارون میشم چیک چیک می بارم
اگه بارون بشی چیک چیک بباری
منم سبزه میشم سر در میارم
تو که سبزه می شی سر در میاری
منم گل می شم و برت می شینم
تو که گل می شی و پهلوم می شینی
منم بلبل میشم چهچه می خونم
تو که ماه بلند آسمونی
منم ستاره میشم دورت رو می گیرم...

راز

چه بسیار کارها
که آگاهانه به انجامشان نشستن،
استحاله، نابودی و منتفی شدن مفهوم آنها ست

گویی باید رها و فراموش شان کرد
-
نه فراموش کردن همیشگی،
فراموش کردنی خاص
-
تا قصدی درونی
بسیار بسیار ظریف، بسیار بسیار آرام
پیش بَرَدشان...

کارهایی که در عین جدیت، عدم جدیت؛
کارهایی که در عین درگیر بودن، فارغ بودن؛
و کارهایی که در عین خواستن، نخواستن می طلبند

در آن دنیا همه چیز باژگونه ست
دنیایی که در آن
"گفتن و بیان کردن" جزیی از "خواستن" نیست، که "نگفتن" بزرگ ترینِ فریادها ست
دنیایی که در آن
جدیت ها، خواستن ها و فریادها،
از سطح ظاهر گذشته اند
و بقدری عمیق و درونی اند
که کمتر کسی تواند، شنیدن شان

- این دنیایی ست که متولد شدگان بخوبی آن را می فهمند. دنیای زایش های هر روزی، غیر منتظره و برنامه ریزی نشده
- ما آنچه را در تصورمان می گنجد توانِ به زبان آوردش را داریم. سعی در گفتن و فریادِ زایش هایی که فرای هر وهم و تصوری از ما اند، محدود کردن آنها ست...

A person isn't who they are during the last conversation you had with them - they're who they've been throughout your whole relationship - Rainer Maria Rilke
کلمات، نوعی کردارند و
می توانند و قادرند دگرگونی
به وجود بیاورند.

انگرید بنگیس
اشک های من،
خاک رشد فردایم را
آبیاری می کنند

می گذارم انفجار درد
مرا بترکاند...

درنمان در قال ک ها

رو رو، که نه​ای عاشق، ای زلفک و ای خالک
ای نازَک و ای خَشمک، پابسته به خلخالک
با مرگ کجا پیچد آن زلفک و آن پیچک
بر چرخ کجا پرّد آن پرّک و آن بالک؟
ای نازکِ نازک​دل، دل جو، که دلت ماند
روزی که جدا مانی از زرّک و از مالک
اشکسته چرا باشی؟ دلتنگ چرا گردی؟
دل همچو دلِ میمک، قد همچو قدِ دالک
تو رستم دستانی، از زال چه می​ترسی؟
یا رب، برَهان او را از ننگ چنین زالک
من دوش ترا دیدم در خواب و چنان باشد
بر چرخ همی​ گشتی، سرمستک و خوش حالک
می​گشتی و می​گفتی: «ای زهره، به من بنگر
سرمستم و آزادم زاِدبارَک و اقبالک»
درویشی وآنگه غم؟ از مست نبیذی کم
رو، خدمت آن مه کن مردانه یکی سالک
بر هفت فلک بگذر، افسون زُحل مشنو
بگذار منجّم را در اختر و در فالک
من خرقه ز خور دارم چون لعل و گهر دارم
من خرقه کجا پوشم از صوفک و از شالک؟
با یار عرب گفتم: «در چشم ترم بنگر»
می​گفت به زیر لب: «لا تَخدَعنی والک»
می​گفتم و می​پختم در سینه دو صد حیلت
می​گفت مرا خندان: «کم تَکتُمُ اَحوالَک؟»
خامش کن و شه را بین، چون باز سپیدی تو
نی بلبل قوّالی، درمانده در این قالک


- اول سعی کرده بودم تجربه شگفت خودم از این غزل و موسیقی شو براتون بنویسم، ولی توی لحظه آخر همه رو حذف کردم. بنظرم این خیلی زیبا تر ه که تجربه این موسیقی رو به عهده خودتون بزارم و با دید خودم از خالص بودنش کم نکنم... لذت ببرید! فقط همین رو کافی می دونم که بگم بعد از مدت ها این غزل و اجرای جداً فوق العاده اش، عجیب بر دلم نشست...

بشنوید (با صدا سیاوش ناظری و همنوازی های جادویی بربط و گیتار که با ریزریز نواختهای پرکاشن همراهی می شن)
An inconvenience is only an adventure wrongly considered; an adventure is only an inconvenience rightly considered.

- G.K. Chesterton