آن کیست کز روی کَرَم با چون منی یاری کند
بر جای بدکاری چو من یک دَم نکوکاری کند
اول به بانگ نای و نِی آرد به دل پیغام وی
و آنگه به یک پیمانه مِی با من هَواداری کند؟
دلبر که جان فرسود از او، کار دلم نگشود از او،
نومید نتوان بود از او: باشد که دلداری کند.
گفتم: «گِرِه نگشودهام زان طُرّه تا من بودهام»
گفتا: «منش فرمودهام تا با تو طرّاری کند!»
زان طرّه ی پرپیچ و خم سهل است اگر بینم ستم
از بند و زنجیرش چه غم هر کس که عَیّاری کند؟
چون من -گدای بینشان- مشکل بود یاری چنان؛
سلطان کجا عیش نهان با رندِ بازاری کند؟
پشمینه پوش تُندخو کز عشق نشنیدهست بو
از مستی اش رمزی بگو تا تَرکِ هشیاری کند.
با چشمَ پُرنیرنگِ او، حافظ، مکُن آهنگ او
کان چشمِ مستِ شنگِ او بسیار مَکّاری کند!
بشنوید (با صدای خودم)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر