رد پا - دوازده

جبر؛ اجبار. "ارادی بودنی نیست؛ شکستنی نیست..." می بینی در همه اینها داره بودن رو جدا از هم فرض می کنه با چیستی های مختص خودشون. این دو تا بودن وقتی فارغ از هم ("فارغ از ترس از دست دادن و طمع بدست آوردن") کنار هم قرار می گیرن، بطور اجباری به هم جذب شدن و برای هم احترام قایل شدن. اراده ای در کار نبوده. خاصیت این دو چیستی این ه.
همین رو جای دیگه هم می گه. اونجا که حرف از جدی بودن می زنه. اینکه "هر چیزی تنها وقتی جدی ست، که جدیست، نه قبل و نه بعد از آن". میبینی، اینجا هم باز این فارغ بودن رو داره راجع بهش حرف می زنه. می گه وقتی چیستی من، چیستی تو رو جدی یافت، جدیت وجود داره، نه قبل و یا بعداش. هیچ اراده ای در میان نیست. حرف مسخره ایست که بگوییم بیا صمیمی شویم. صمیمیت خاصیتی ست که ممکن است بین دو چیستی در اثر مجاورت هم بوجود بیاد، یا نیاید. ارادی و اختیاری نیست.
حالا سوال اینه که چه درکی داره باعث این می شه که ما این ها رو ارادی ببینیم؟
اصلا آیا اینها جداً خاصیت اند؟ و اراده ناپذیر؟
اراده کجا اثر داره؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر