این طور می گویند که مجنون خواست که برای لیلی نامه ای بنویسد
قلم به دست گرفت که:
«خیالِ تو مُقیم ِ چشم است و نام ِ تو از زبان خالی نیست و ذکر ِ تو در صمیم ِ جان جای دارد. پس نامه پیش ِ کی نویسم، چون تو در همه ی این محلّه ها می گردی؟»
قلم شکست و کاغذ پاره کرد.
sooo romantic,,,,,
پاسخحذفمن رو یاد یه جمله ای انداخت که نمی دونم کجا خونده بودم. این که آدم های عاشق دوست دارن بیدار بمونن چون چیزی که تو بیداری می بینن خیلی زیباتر از رویاهاشونه
زمان خیلی مهم نیست
منتظر نظراتت هستم
به به! بهروز خان!
پاسخحذفما که تازه وبلاگتو پیدا کردیم
مبارکت باشه
وبلاگ جالبیه
با پرياي خط خطي مخالفم!
پاسخحذفاين شعرآپولينر با من خيلي حرف ميزنه.
فقط يك تيكه ي انتهاييش رو اينجا آوردم
...
بانو با پيراهن عثماني بنفش بر تن
و نيم تنه ي طلادوزي شده
و پيراهن يقه گرد باز
حلقه ي زلفانش را مي رقصاند
سربند طلايي اش
و با خود ميكشيد كفش هاي سگك دارش را
آن چنان زيبا بود
كه پروا نمي كردي دوستش بداري!
زناني جلف در محلاتي پرجمعيت و شلوغ رادوست ميداشتم
جايي كه هستي هاي تازه مي زاييدند
آهن خونشان بود زبانه ي آتش مغزشان
دوست مي داشتم،دوست مي داشتم،مردم كار كشته اي را كه ماشين ها
و تجمل و زيبايي برايشان جز عرق كف دستشان نبود!
آن چنان آن زن زيبا بود
كه مرا مي ترساند
اما
....
And live
And love
And life
Goes On
After the sun set
The time to sleep
Without dreams
We have nothing
...
اوم."هر" شب قبل از اينكه چشمام رو ببندم با خودم اون تيكه ي بالا رو زمزمه مي كنم.
عجيبه.من 4 بار اين بلاگ رو خوندم و هر بار يه مفهوم متفاوت با قبلي از اون برداشت كردم.حس الانم اينه!اين بلاگ خيلي به من آرامش ميده:)
پاسخحذفow...
پاسخحذفimpressive
......
یاد این میافتم که یه روز برام نوشته بودی: فقط کافیه بخوای اونوقت راهای جدید که حتی تا قبل تصورشون هم نمیکردی خودشون رو بهت نشون میدن...
بارها و بارها رفتم و همین چند جمله ساده رو خوندم و همیشه کنار همه چیزای خوبی که ازش میگیرم این حس همیشه هست کاش منم چندتا جمله به همین سادگی و عمیقی بهت هدیه داده باشم...